ایران می سوزد. حالا نه همه خاکش. که بعضی جاها آتشی است زیر خاکستر که نسیمی کافیست تا شعله ها را تا ناکجاآباد بکشاند. 

قرار بود بروم شیراز. حالا شیراز شده شهر خون و راز و آتش. 

اینجا هم خلوت است. خیایانها، آدمها، ماشینها، مغازه ها. 

هیچ میلی حتی به تفریح نیست. 

خوزستان هم، کرمانشاه و حتی مهاباد که ماه ماه قبل سفر رفته بودیم. 

پرش پلک چشم دارم. هر دو چشم. 

میدانم که عصبی است. 

خیلی چیزها ناراحتم کرده و عذابم می دهد. زندگی برای ما فقدان است. 

فقدان چیزهایی که خواستیم و نداریم، یا خواستیم و از دست دادیم .

همین قدر سخت و همین قدر ساده و تلخ . 

ما سزاوار عشقیم. سزاوار زندگی. 

 

نوشته شده ساعت۱۷:۵۳ روز ۲۸آبان نود و هشت.

 

 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

... Greedie دنیای قصه|قصه | داستان الحقائق الاسلامیة IWP co. شارژ رایگان ایرانسل و همراه اول خدمات ایترنتی زهوکی Luke Janet خودت را باور کن، دنیا تو را تعظیم می کند